مهلا، داستان زندگی زن جوانی است که قلبش در گیرودار ملاقاتی اتفاقی با یک سرباز، بهتدریج تحتتأثیر وعدههای عاشقانه او قرار میگیرد. او با وجود مشکلات فراوانی که در زندگی خانوادگیاش وجود داشته، خود را به وعدههای آن سرباز امیدوار کرده و احساس میکند که با ازدواج با او میتواند غم و غصههای جوانیاش را در صندوقچهای از فراموشی قرار دهد. اما با گذشت زمان، متوجه ناسازگاریهای روزگار میشود و…
***
بخشی از کتاب: مهلا جان… دخترم! همیشه یه وقتایی یا یه فصلایی از دنیات یا حداقل یه گوشهای از زندگیت رو قایم کن و پیش خودت نگه دار؛ یه موسیقیای رو تنهایی گوش بده، یه فیلمی رو تنهایی ببین و یه خیابونی رو تنهایی قدم بزن، شاید بعدها لازم بشه آدم تو فصلا یا گوشهای از زندگیش قرار بگیره که اون رو یاد هیچکس نندازه. من تموم دنیام رو با کسی شریک شدم که هرروز من رو یاد خاطراتی میندازه که تمومشون آزاردهندهن...